سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فصل معجزه گذشته است

فصل معجزه گذشته است

 

حقیقت چها ر دیواریهای ارتقاء و قدرت خاکستر نشینی خاکسترهایست که نه آتشی در زیر دارند و نه هیزمی برای هیزم شکن ، نان دزدی از سفره های بی نان نه شمایل گرگ می دهد و نه چنگالهای فرو رفته در خون تا مفرق .

بوی تند معده های خشکیده و دهانهای انباشته تا خر خره دیگر حتی سگ پوزه های آویزان به آخور ار ار خری را که پوزه در فرصت و حرص فرو برده اند و دم می جنبانند که بیشتر شکم ما را سوراخی است به زیر و از آنجا به مستراح پس بیشتر

آزار نمی دهد

(( نه حتی دیگر ))

نه رنگ و بوی همدردی سابق دارد و نه جلال و جلوه ای که مثل اسپری جادویی

هی بفشاری هی بفشاری از فرق سر تا نوک پا که تعفن لجن گونه اش را با حریر زهد و ریا

و همدردی بپوشاند

خودت را می فریبی تا همیشه معشوقه چشمانت زمین نباشد که خود او هم تا هست به دهانهای قورباغه ای که سهم زبانشان نه پشه که همه دارندگی های عالم است بدهکار می ماند ،

تا وقت بلعیدن همه رسوایی های این میش پوستین ها

ببین زمین هم معشوقه ای برای عشق ورزیدن نیست گمان نکنی که آسمان هست آسمان مقروض تر است نه به دهانهای قورباغه ای که به سقفهای مرمری

درد زمین استخوان سوز است اینکه چنگالهای آلوده به پوست و خون و گوشت ارابه های بی سرنشین پنهان شده در چکمه های چرمی هی رقص پا کنند و آسمان بنشیند و ببیند و فرو نیفتد

و حقیقت چهار دیواریهای ارتقاء و قدرت باز هم همان خاکستر نشینیی خاکستر هایی است که نه آتشی در زیر و دیگی بجوش در رو

آب جوشیده دیگر کودکان امروز گرسنگی و چهره های مچاله شده در ابتدای بزم کودکی را نمی فریبد

فقط عرق شرم بر پیشانی دیگ مسی های بی مهمان می نشاند

 

 

 

 

 

 

قطره قطره و لحظه لحظه فرو می روی و می پوسی

و مثل مترسکی افسون شده به دست باد می رقصی می رقصی

 

نشانه ها را پاره می کنی سقفی فرو نمی ریزد باران برنده ای نمی بارد

و از دریا فقط دریا زدگی اش ، تهوع و سکندریش

به یادت می ماند

 

فصل معجزه گذشته است

شکوفه ای میوه نشد و

اگر شد بر شاخ برگ تردید و ریا

بهشتی از میوه های کرمو

به آسمان میش پوستینها سایه گسترانید

 

فصل معجزه گذشته است